تفسیر بانوان شاهنامه (قسمت نخست: شهرناز، ارنواز و فرانک)
بانوان شاهنامه قسمت نخست
ارنواز و شهرناز اولین زنانی هستند که از آنان در شاهنامه یاد شده است. آنان به عنوان دختران جمشید و جایی دیگر خواهرانش یاد شدهاند که پس از کشته شدن جمشید به دست ضحاک از بانوان دربار ضحاک میشوند. از شهرناز که هیچ سخنی در میان نیست، ولی ارنواز نقش پررنگ تری دارد. شبی ارنواز کنار ضحاک غنوده بوده و ضحاک خواب می بیند که پسری به دنیا میآید و او را نابود میکند، به یکباره از خواب میپرد. ضحاک از فرط ناراحتی با ارنواز شروع به درد دل میکند و از ترس خودش نسبت به خوابی که دیدهاست سخن میراند (کل داستان رو می تونید در پادکست 4 و 5 شاهنامه فارسی با مانا بشنوید). پس از آنکه فریدون بر ضحاک غالب میشود این دو بانو، این بار به ازدواج فریدون در میآیند. و ارنواز در اولین دیدارش با فریدون به او میگوید: نکند، تو همون کسی هستی که ضحاک خواب آن را دیدهاست و فریدون جویای آن خواب میشود. ارنواز خواب را برایش تعریفمیکند و به او میگوید: ما برای پیروز شدن تو و شکست ضحاک هرکاری از دستمان برمیآید، انجام میدهیم. این دو بانو بیشتر شبیه به پریان و افسانههای خیالی هستند که سن و سال هم ندارند و همیشه خوش بر رو و جوانند و میتوانند از یک پادشاه به پادشاه دیگر منتقل شوند. مثلا در داستان فریدون، فریدون خیلی از این دو کوچکتر است و این دو سالها پیش از متولد شدن فریدون زنانی بالغ و جوان بودهاند.
در این بین زن دیگری به چشم میخورد به نام فرانک. او مادر فریدون است. در واقع فرانک اولین زنی است که در داستان شاهنامه حضور پررنگ و تاثیرگذاری دارد. (به پادکست 5 یعنی داستان تولد فریدون مراجعه کنید)
زمانیکه ضحاک به دلیل خوابی که دیدهاست فرمان قتل تمامی پسران را صادر میکند (مانند داستان فرعون) فرانک فرزند خود یعنی فریدون را به تنهایی از مرگ نجات میدهد. داستان از این قرار هست که شوهر فرانک یعنی آبتین جز مردانی است که مغزش طعمهی مارهای ضخاک میشود و فرانک نوزاد خود را به تنهایی به دنیا میآورد. فرانک برای نجات جان فرزندش حاضر میشود که او را از خود جداکند و با کشاورزی صحبت میکند و از او میخواهد تا فرزندش را در کشتزارش و به دور از چشم دیگران نگهداری و بزرگ کند و از گاو برمایه به او شیر خوراند.
خردمند مام فریدون، چو دید | که بر جفت او بر چنان بَد رسید |
فرانک بُدَش نام و فرخنده بود | به مهر فریدون دل آگنده بود |
پر از داغ دل، خسته ی روزگار | همی رفت پویان بدان مرغزار |
به پیش نگهبان آن مرغزار | خروشید و بارید خون برکنار |
بدو گفت کاین کودک شیرخوار | ز من روزگاری به زنهار دار |
پدروارش از مادر اندر پذیر | وزین گاو نفزش بپرور به شیر |
سه سال بعد فرانک باز احساس خطر میکند چرا که به گوششرسیدهبود ضحاک جای فریدون را پیداکردهاست. و کلا، ترجیحمیدهد که فرزندش رااز ایران دور کند.
ببُرم پی از خاک جادوستان | شوم تا سر مرز هندوستان |
شوم ناپدید از میان گروه | برم خوب رخ را به البرز کوه |
بنابراین به دل کوه میزند و مردی دیدندار را مییابد که گوشه نشینی در کوه را انتخابکردهاست و از او میخواهد تا از پسرش پرستاری کند. آن مرد نیزمیپذیرد و فرانک سریع فریدون را از کشاورز بازپسمیگیرد و به آن کوه میبرد. فکر کنید در همین زمان نیز اگر زنی بخواهد فرزنداش را نجات بدهد چقدر کارش دشوار خواهد بود اما در آن زمان بیزمان، فرانک به تنهایی فرزندش رو به مرزها میبرد و از کشور جادوستانِ ضحاک زده دورش میکند.
بیاورد فرزند را چون نوند | چو مرغان بر آن تیغ کوه بلند |
یکی مرد دینی برآن کوه بود | که از کار گیتی بی اندوه بود |
فرانک بدو گفت کای پاکدین | منم سوگواری ز ایران زمین |
بدان کاین گرانمایه فرزند من | همی بود خواهد سر انجمن |
تو را بود باید نگهبان او | پدروار لرزنده بر جان او |
خب! فریدون 15 ساله میشود و به نزد فرانک بازمیگردد و جویای نام و رسم پدر میشود و فرانک با تمام جزییات برایش داستان را تعریف میکند. فریدون تصمیم میگیرد که انتقام خون پدر و گاو برمایه را بگیرد.
درسته که فرانک خیلی به این امر راضی نیست اما ضعفی از خود نشان نمیدهد و حتی پسرش را نیز تشویق میکند و با هدایای بسیار او را راهی جنگ می کند. شاید اگر کس دیگری بود میگفت: نه نرو و من تو رو با بدبختی از مرگ ضحاک نجات دادم من پدرت رو از دست دادم و دیگه نمی توانم تو رو هم از دست بدهم!
در زمانی که فریدون خبر پیروزیش را برای او میفرستد او دوباره در نهایت خرسندی به شادی میپردازد. اما گویی از چشم مردم میترسیده و سعی میکردهاست این خبر رو بین همه منتشرنکند. فقط با کنیزش در میان میگذارد و از اون کمک میخواهد تا سفره و خوراکیهای بسیاری برای فقرا و تهدیدستان تهیه کند و زر و سیم نثارشان نماید.
درکل، فرانک در داستان فریدون و ضحاک، شخصیتی مستقل، توانا و باهوش دارد. کسی است که با وجود نبودن همسر در کنارش توانست جان و زندگی فرزندش را نجات بدهد. او فردی کاملا اجتماعی بوده است و با مردم اجتماع در تماس بوده برای همین هم توانسته است افرادی معتمد مثل کشاورز و مرد دیندار رو پیداکند. او برای کارهایش از هیچکس کمک نگرفتهاست و حتی مشورت هم نکرده که مبادا لو برود. اینهم اقتدارش را میرساند.
فردوسی در این داستان درایت زنان باستان را به نحوی به نمایش گذاشتهاست. زنانی که مشخص نیست مربوط به چه دوران تاریخی هستند چراکه این داستان مربوط به داستانهای دوران اساطیری شاهنامه است. زمانیکه هنوز تاریخ معنای خاصی نداشته اما آزادگی و خودمختاری زنان به روشنی دیده میشود. با دیدن فرانک به وجود زنانی پی میبریم که استقلال و آزادی بیان و عمل داشتند. کسانی که به عنوان جنس دوم دیده نمیشدند. یک انسان کامل که هوششان علاوه بر زیبایی تقدیر شوندهاست.
در ادامه داستان فریدون زنان دیگری نیز هستند چون دختران شاه یمن که همسران پسران فریدون میشوند. ولی از آنان نیز همانند شهرناز، سخنی به میان نمیآید و تنها به تعریفی در چند بیت خلاصه میشوند.
به بالا و دیدار، هر سه، یکی | کِه از مِه ندانند باز، اندکی |
پس از مرگ پسر فریدون ایرج به دست دو پسر دیگرش یعنی سلم و تور که در پادکست 11 و 12 شاهنامه فارسی با مانا آمدهاست، دختری از ایرج متولد میشود بنام ماهآفرید که باز هم از اون غیر از نامش و اینکه منوچهر را بهدنیامیآورد و باعث مسرت فریدون میشود، چیز دیگری نیست. تا برسیم به زاده شدن زال از یکی از کنیزکان سام و بررسی شخصیت رودابه و سیندخت در داستان زال و رودابه که به صورت مجزا در گزارش دیگری برایتان خواهم نوشت. مانا باشید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.