تفسیر بانوان شاهنامه (قسمت دوم: رودابه و سیندخت)
بانوان شاهنامه (قسمت دوم: رودابه و سیندخت)
در داستان زال از زمانی که او از کوه و آشینه سیمرغ جدا شد و به نزد سام آمد، نقش آفرینی بانوان پررنگ تر میشود و به عنوان یک شخصیت داستانی با تمامی خصوصاتش شکل میگیرند.
در این داستان، زال، روزی همراه با یاران خود برای گردش به سمت کابل روانه میشود. کابل پادشاهی به نام مهراب داشتهاست (تمامی داستان را میتوانید در پادکست شماره 15 فارسی با مانا بشنوید.) مهراب به دیدن زال میرود و زال بسیار ظاهر و منش او را میپسندد. یکی از اطرافیان زال به او میگوید مهراب دختری پردهنشین و زیبایی دارد. نام همسر مهراب سیندخت است. او وقتی که از نزد زال به کاخ باز میگردد با سیندخت به صحبت میپردازد:
بپرسید سیندخت مهراب را | ز خوشاب بگشاد عناب را |
که چون رفتی امروز و چون آمدی | که کوتاه باد از تو دست بدی |
چه مردست این پیر سر پور سام | همی تخت یاد آیدش گر کنام |
خوی مردمی هیچ دارد همی | پی نامداران سپارد همی |
در اینجا صمیمیت زن و شوهر به آشکارا دیده میشود. هر دو مثل زن و شوهرهای امروزه با هم در مورد مسایل صحبت می کنند. در این داستان، زن، کسی نیست که توسط مردش نادیده گرفته شود.
مهراب از کمالات زال برای سیندخت میگوید و تنها عیب او را سفیدی موهایش ذکر میکند. در این بین دخترشان یعنی رودابه یواشکی سخنان آن دو را گوش میکرده و از تعریفهای پدر یک دل نه صد دل شیفتهی زال میشود.
دلش گشت پرآتش از مهر زال | از او دور شد خورد و آرام و هال |
این داستان دقیقا مانند فیلم یا سریال هست و کاملا میتوان آن را در ذهن تصویرسازی کرد. رودابه مثل همهی دختران جوان با شور و شادابی هر چه تمام به نزد کنیزکان خودش میرود و نقشهکشیدن برای زال و زیر و بالا کردنش را آغازمیکند.او، دختران را به بهانه ی گل چیدن به دشتی که زال اقامت داشته، میفرستد! در این داستان شادابی و بیپروایی دخترکان شاهنامه به وضوح به چشم میخورد. رودابه از زمانیکه عاشق زال میشود دست به هر کاری میزند تا به او برسد. (شما میتوانید تمامی این بخش از داستان را در پادکست 16 فارسی با مانا بشنوید.)
در این داستان رودابه هیچ محدودیتی به عنوان یک دوشیزه یا دختر خانه ندارد. او بسیار شجاع و جسور است و این اجازه را به خود میدهد که یواشکی با زال نامهنگاری کند و حتی او را به سرای خودش دعوت نماید. او خودش را میآراید یعنی اینکه محدودیتی در ارایه خودش نداشته و زشتی در این کار نمیدیدهاست. زمانیکه زال به سر قرار با رودابه میرسد، نمیدانسته چطورباید به بالای کاخ و اتاق رودابه وارد شود. رودابه موهای خودش رو مانند یک طناب به پایین کاخ آویزان میکند و از زال میخواهد که با آن به بالای قصر بیاید در اینجا داستان راپونزل برای آدم تداعی میشود و اینکه غربیها بسیار راحت این داستان رو از ما گرفتهاند و به یک کارتون بینهایت زیبا و دلنشین تبدیلش کردهاند و ما بدون دقت به داشتههایمان و اینکه هم چقدر قبل تر این داستان رو باید میشنیدیم و به کودکانمون یادآور میشدیم. در این قسمت حتی یک تفاوت بسیار جالب و اخلاقی وجوددارد آن هم اینست که در داستان راپونزل آن پسر قبول می کند و با کمک موهای دختر به بالای دژ میرود درحالیکه زال نمیپذیرد و اصلا حاضر نمیشود که این سختی و فشار رو به رودابه و گیسوانش تحمیل کند و خودش با کمندی به بالای کاخ میرود و با رودابه دیدار میکند. آنها شب تا صبح را با هم می گذرانند. به نظر من رودابه نهایت توانمندی و بیپروایی یک دوشیزه را به نمایش گذاشتهاست. اینکه در آن زمان بی زمان، یک بانو، چطور میاندیشیده و چطور نسبت به احساساتش عمل می کردهاست بسیار قابلتوجهاست. رودابه کسیست که به هیچ وجه خودسانسوری ندارد و نظر و حرف دیگران برایش مهم نیست. او کسیست که از روی دلدادگی کارهایی را انجام میدهد و آنها را زشت و قبیح نمیبیند. او وقتی که سیندخت مچه کنیز واسط بین او و زال رو میگیرد و کتکش میزند چرا که مثل هر مادر دیگری نگران دخترش بودهاست و سعیمیکند اجازه ندهد تا دخترش دست از پا خطا کند، بیپروا مادر خشمگینش را به اتاق دیگری میبرد و با او به صحبت میپردازد و او را آرام میسازد. رودابه تمام ماجرا رو برای مادرش تعریف میکند اما سیندخت این کار را آسان نمیبیند چراکه اگر منوچهر شاه متوجه این عاشقی شود بیدرنگ به کابل حمله میکند و از خشم همگی آنان را نابودمیسازد اما از طرف دیگر نیز سیندخت بههیچوجه رودابه را از عاشقی نهی نمیکند و تلاش میکند او را از وضعیت پیش آمده، آگاهکند. رودابه در جایی که پدرش مهراب از دلباختگی او به زال آگاه میشود و داد و فریاد به راه میاندازد و او را به مرگ تهدید میکند، نیز، کوتاه نمیآید و جلوی پدر قدالم میکند تا جایی که پدر فکر کشتن فرزند را به ذهنش میآورد.
از سوی دیگر، سیندخت به عنوان همسر و مادر و همچنین بانوی کابل بسیار تلاشگر است و اصلا منفعل نیست. او کسی هست که گره اصلی داستان یعنی خشم منوچهر شاه را به جان میخرد و بر ترسش غلبه میکند چرا که رودابه از نژاد ضحاک است و منوچهر اصلا به این وصلت رضایت نخواهدداد. (کل داستان در پادکست 17 و 18 و 19 فارسی با مانا شنیدنی است). او به جای مهراب یعنی همسرش و شاه کابل، برای جلوگیری از جنگ وایجاد پیوند خویشاوندی با سام، همراه گروهی از لشکریانش با هدایای بسیار از شیرمرغ تا جان آدمیزاد، به نزد سام میرود و دست دوستی را به سمت او درازمیکند. تا جایی که وقتی سام متوجه میشود که او همسر مهراب است و توانایی گفتار و منش او را میبیند، متعجب میگردد و احترام و ارزش بسیاری براش قایل میشود. در واقع عملکرد سیندخت در این داستان دقیقا مثل آب بر روی آتش است. کاری که یک مرد یعنی مهراب از انجامش واهمه داشت را، او یک تنه با درایت و نیکی به سرانجام میرساند. سیندخت، نهایت یک بانوی دوراندیش، با درایت و شجاع است. در این داستان شاهنامه، هر دو زن، علاوه بر زیبایی ظاهری وصف ناشدنیشان، مملو از آگاهی و تدبیر هستند و با زیرکی زنانه آن هم از نوع مثبتش، تمامی مشکلات و گرهها را می گشایند و حلمیکنند.
نکتهی جالب در این داستان وقتی هست که سام همراه با زال به دیدن رودابه میروند. سام از سیندخت میخواهد که رودابه را به او نشان دهد و سیندخت با عشوه بسیار اول، از سام، هدیه میخواهد و یک جوراهایی هر دو، به قول امروزیها، با هم تیک می زنند.
که رودابه را چند خواهی نهفت | بخندید و سیندخت را سام گفت |
اگر دیدن آفتابت هواست | بدو گفت سیندخت هدیه کجاست |
که ازمن بخواه آنچه آیدت کام | چنین داد پاسخ به سیندخت سام |
بله! پیوند زناشویی سرمیگیرد و در نهایت مادر و دختر برای مدت طولانی به زابلستان و نژد سام و زال زندگی میکنند. روشن فکری این دو بانو، تدبیرشان، بی پرواییهایشان، زیباییشان همه وهمه تا به امروز در وجود بانوان ایران زمین و حتی جهانیان، یک آرزو است که به نام آزادی و استقلال، خطابش میکنیم.
مانا باشید
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.