رستم برای پیداکردن رخش به سمنگان میرود و در حالیکه، بخاطر از دست دادن رخش، بسیار عصبانی و ناراحت بودهاست. پادشاه سمنگان او را به صبوری و شکیبایی دعوت میکند و به او قول میدهد که رخش را برایش پیدا کند او از رستم میخواهد که شب را در کاخش بسر برد. (تمامی داستان را در پادکست 27 شاهنامه در سایت فارسی با مانا می توانید بشنوید) همگی بزرگان به بزم میپردازند و در نهایت رستم احساس خستگی و خواب آلودگی میکند و به اتاقی که برایش آمادهکردهبودند، میرود. نیمههای شب با صدایی از خواب میپرد و متوجهمیشود دو بانو در حال پچ پچ با یکدیگر هستند و سایه آنها را در اتاق خودش میبیند. یکی از آنها بالای سرش میآید و رستم از او میپرسد، تو چه کسی هستی؟ او نیز پاسخ میدهد که: من تهمینه دختر شاه سمنگانم و تو امشب مهمان پدر من بودی.
از همین جا جسارت و بیپروایی بانوی شاهنامه به وضوح نمایان است. دختر پادشاه، بیپروا، شب هنگام، بر بالای بالین پهلوانی ظاهر میشود. در اینجا رستم است که جویای این میشه که تهمینه در اتاقش چه میکند؟
تهمینه ادامه میدهد که من نام تو را بسیار شنیدهام و از دلاوریهای تو کاملا آگاه هستم و همیشه خواهان دیدار تو بودهام و زمانی که امروز فهمیدم تو به اینجا آمدهای، خواستار دیدار تو و گذراندن شب با تو شدم؛ چرا که آرزوی من داشتن فرزندی از نژاد و تخمهی تست.
در اینجا این تهمینه هست که خواهان همخوابگی با رستم میشود و اوست که این تصمیم را بازگو میکند.
در دورانهای پیش از تاریخ ایران زمین بجای مردسالاری ما مادرسالاری یا زنسالاری داشتیم. پادشاه یک بانو بوده و آیین خواستگاری یا بیان خواسته، در دورانهای پیشین از گروه هندوایرانی که شاخهای از گروه هندواروپایی هستند و دستهای از آنها به فلات هند و دستهای دیگر به فلات ایران مهاجرت کردند، توسط بانوان صورت میگرفته، چرا که از نظر گذشتگان، این زنان و دوشیزگان بودند که باید بر اساس احساس و تمایلشان، یارشان را انتخاب کنند نه اینکه بشینند و منتظر انتخاب شدن بمانند. تهمینه نیز از این لحاظ مستثناء نیست. این انتخاب همسر از جانب زن، در داستان رودابه هم دیدهشد. در آن داستان نیز ابتدا رودابه بود که شیفتهی زال میشود و کنیزکانش را برای ایجاد ارتباط با زال به دشت میفرستد. اما در داستان رستم و تهمینه این موضوع، خیلی پررنگتر و بیپرواتر بازگو شدهاست.
اگر این رسم و آیین نبود و این مسئله برای فرهنگ آن زمان عادی نبود، رستم به این سادگی و بدون هیچ تعجبی، درخواست تهمینه را نمیپذیرفت؛ آنهم وقتی که در کاخ پدر دختر مهمان بودهاست!
در شاهنامه ابیاتی آمده که شبانه به دنبال موبَد میروند و پیمان زناشویی میبندند و همه خوشحال میشوند و تبریک میگویند و از این داستانها!
اما هیچ کدامش صحت ندارد. اگر دقت کنید، این ابیات همگی در قلاب هستند. ابیاتی که در شاهنامه به این شکل دیدهمیشود، گفتهشده که جای تردید هست اینها را فردوسی سرودهباشد و بعدها کاتبان آنها را به دلایل مختلف، مثل موارد مذهبی و یا اخلاقی، به داستان اضافه کردهاند. بنابراین به نظر میرسد، روند کار تهمینه و رستم به شکلی کاملا آزاد، بیقید و شرط پیش رفتهاست.
نسبت به گفتههای تهمینه، او تنها فرزندی از یک تخمهی خوب و اصیل میخواستهاست و وجود خود رستم خیلی معنا و مفهومی در زندگی تهمینه نداشته و عشقی این وسط نمایان نیست. به طوری که صبح آن شب، این دو، از هم خداحافظی میکنند و دیگر خبر خاصی از یکدیگر غیر از یکی و دونامه که آنهم رستم برای تهمینه فرستاده بوده، نمیگیرند و تهمینه بدون دغدغه و دلتنگی از رستم به زندگیش ادامه میدهد.
روشن فکری و عادی بودن این موضوع که یک دختر بدون ازدواج و یا از سرخواسته و میل خودش با فردی آمیزش کند و از او بچهدار شود و بدون ترس و دلهوره فرزندش را نگه میدارد و به دنیا میآورد و بزرگ میکند، مشهود است. هیچ کس، از پدر گرفته تا دیگران، از او نمیپرسند که تو از کی و یا چرا حاملهای؟! اصلا مورد بازخواست قرار نمیگیرد و کسی طردش نمیکند. آنها این موضوع را نوعی بیآبرویی نمیبینند و وقتی سهراب به دنیا میآید، مورد بیتوجهی واقعنمیشود و مادر و فرزند دربه در نمیگردند. شاید همین طرز فکر آنقدر برای کاتبان داستان تهمینه سنگین بودهاست که بیتهای جعلی را به داستان اصلی اضافهکردند تا یک وقت، مخاطبان و خوانندگان شاهنامه (خصوصا زنان) این نوع جسارت را در خودشان پرورش ندهند و باعث زنده نگهداشتن این نوع تفکرها و آیینها نشوند.
تهمینه نماد یک بانوی احساسیست. کسیست که سیاست خاصی در رفتارش دیده نمیشود. او مانند رودابه برای خواستههایش نقشه نمیکشد، دلربایی نمیکند و یا موضوع را به نحوی جلوه نمیهد که انگار رستم خواستارش بودهاست. او مانند یک انسان آزاد و بیپروا به خواستهاش دستپیدامیکند.
تهمینه در مقایسه با فرانک شخصیتی احساسیتر دارد. زمانیکه متوجه میشود، سهراب قصد رفتن به ایران و جنگ با آنان را دارد، بسیار تمنا میکند تا او را از قصدش، منصرفکند. وابستگی و دلبستگی تهمینه سدِ راهی برای فرزندش است. او در این مورد بیپروا و شجاعانه رفتار نمیکند چرا که دغدغهی روبهروی سهراب با پدرش(رستم) را دارد و می خواهد جلوی آن را بگیرد.
نکته جالب اینجاست که گویا در آن زمانها بچه مال مادر بودهاست و به قول امروزیها حضانت فرزند با مادر بودهاست. چرا که رستم بدون هیچ جروبحثی به تهمبنه میگوید: اگر دختردار شدی این مهره را به گیسوش ببند و اگر پسردار شدی به بازویش، تا اگر روزی من او را دیدم، بتوانم بشناسمش و بفهمم که او فرزند من است. یکبار هم، درخواست نمیکند که بچه مال من باشد و باید او را به من بدهی! دو سه عدد نامهی احوالپرسی و هدایا، برای فرزندش میفرستد، اما درخواست دیگری ندارد. این مورد را در داستان فریدون و فرانک نیز دیدنیست. زیرا هیچ کدام از فامیل و آشنایان پدری فریدون در داستان نقشی خارجی ندارند و فرانک خودش به تنهایی برای آیندهی فرزندش تصمیم میگیرد. خواندن و یا شنیدن این داستانهای شاهنامه نور تازهای در وجود انسان روشن میکند. اینکه تفکرات ایران باستان اکنون چقدر دور از دسترس و به نوعی، آرزویی جهانی شدهاست.
در کل، میتوان تهمنه را نمادی از بانویی دلیر و خودمختار، معرفیکرد.
در ادامه داستان رستم و تهینه، زمانیکه سهراب با لشکر افراسیاب به ایران میرود و به دژ سپید میرسد با جنگجویی از آن دژ بنام هجیر روبرو میشود و او را شکست میدهد و ایرانیان از شکست او بسیار بیقرار و وحشتزده میگردند تا اینکه یکی از زنان لشکری ایران، بنام گردآفرید لباس نبرد بر تن می کند و گیسوان خود را زیر کلاه خودش پنهان مینماید و راهی جنگ با سهراب میشود. کل داستان را در پادکست 28ام شاهنامه سایت فارسی با مانا، میتوانید بشنوید. وجود گردآفرید در این داستان و به این شکل نشانی از وجود بانوان ایرانی به عنوان سرباز و لشکری در نظام جنگاوری آن دوران است. نمیتوانیم گردآفرید را یک دختر معمولی بدانیم که از روی احساسش آماده جنگ شدهاست و به سوی سهراب تازیده. بدون شک او جزیی از ارتش آن دژ بوده و نبرد و دلاوری را فراگرفته بودهاست. زیراکه در داستان، کاملا مشهود و آشکاراست که سهراب را به نفس نفس میاندازد و زمانی طولانی طول میکشد تا سهراب بتواند او را شکست بدهد. او کسیست که در اوج شکست، خود را نمیبازد و از نیرنگ برای نجات جان خودش در میدان جنگ استفاده میکند. مکر زنانهی او شیفته کردن سهراب را درصدر نقشهاش قرارمیهد. کاری که از هجیر نیامد و اسیر سهراب شد. گردآفرید با شجاعت، امنیت خودش را دوباره بدست میآورد. او همینکه به بالای دژ میرسد و از آنجا طعنه زدن به سهراب را میآغازد. او به سهراب میگوید: هیچ وقت یک ایرانی با یک تورانی وصلت نمیکند. او نژاد خودش را برتر از دیگران میداند. که البته به صورت جداگانه در نوشتاری دیگر در مورد نژادپرستی در شاهنامه قلمخواهمراند و مثبت و منفی بودن این امر را بررسیخواهمکرد. اما در اینجا علاوه بر اینکه نباید گردآفرید چنین میگفت و اصالت سهراب رو زیر سوال میبرد، اما، او با این سخنش، جاه طلبی، قدرت و استقامتشو به نمایش گذاشتهاست. در نهایت اینکه در جامعه ی آن زمان ایران، بانوان ایران زمین گوشهنشین و خانهنشین نبودهاند و میتوانستند در جامعه دارای پایگاههای اجتماعی خوب و سازندهای باشند.
امیدوارم از این مبحث لذتبدهباشید. مانا باشید.